۱۳۸۲ اسفند ۱۲, سه‌شنبه

آره!


همه جارو گشت. بیشتر از همه جیب هاشو. کلافه شده بود.من بیشتر.
گفتم: میخوای همینطوری لالمونی بگیری؟
پشت گوشهاشم نگاه کرد.
گفتم :لااقل بگو چیه شاید ما اضافی داشته باشیم. علی رو که میشناسی تو خرید همه چی هول میزنه. هیچی نیس که ما فقط یه دونشو داشته باشیم. یه وقتهایی بهش میگم نکنه سر من هم هول زده باشی. میخنده بدجنس...هان؟ حرف بزن بابا!
اینقدر دندون قروچه کرده بود که کلی طول کشید تا لباش از هم باز شد.
- خدا...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر