۱۳۸۲ اسفند ۱۲, سه‌شنبه

دعای يک زنبور خيس برای يک کرم پس از باران

دختر دست به دامان کليسای نتردام شد و معجزه خواست. معجزه من شدم .دختر گفت معجزه ای که از نتردام بخواهی بهتر از تو نميشود. من گفتم: من خطايی کردم؟ دختر عاشق شده بود و من از ليستم نام ديگری را پاک کردم. نميدانم چرا تازگی ها سبيلم می خارد. انگار دستی باز به آسمان است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر