۱۳۸۲ اسفند ۱۱, دوشنبه

جاده


خستگی رانندگی طولانی. سه روز کامل! انزلی .آستارا . رشت. لاهيجان. ماسوله. رودبار. لنگرود.رامسر. چالوس . جاده ی قديم کرج. انريکه. بابک رياحی پور (وجمله ی تکرار شونده ی بی خرد نادان در بانو!). گوگوش هميشه عزيز من. ابی. داريوش. مستان سلامت ميکنند. بلک کتز. هيچ خيالی نيست. خزعبلات سياوش ( صحنه منو صداکرد!) و سياوش قميشی و استايل هميشه متفاوت و همراهی همه ی کائنات برای هشياری تو. با همراهانی که صميمی و صادقند.

وقتی خودم همراه بودم، چقدر جاده هميشه لذت بخش بود. من تماشا ميکردم . فقط تماشا. چه لذتی داره اين تماشا! ولی وقتی خودت میرونی و يکی ديگه ميشه همراه ، جاده فقط دو خط موازيه که نگرانی نکنه يه جا به هم برسن ، خيلی زودتر از بی نهايت. مثلا تو ۲۰۰ متری تو . و بعد انهدام.

راه بردن . فرساينده است. به شرط اينکه حرفه ات نباشه و انتخاب کرده باشيش يا انتخاب کرده باشتت.

سفر خوبی بود. خيلی خوب. مبدا تازه برای دوره ی تازه ی تنهايی های من. و سکون.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر