۱۳۸۲ اسفند ۱۱, دوشنبه

کوچه


شب تابستون.خوشحالی عبور از بلوار کشاورز که هنوز بهش ميگن الیزابت و تنفس هوای خنک پارک لاله.

جمعه شب دلگير. برنامه ی مسابقه ی هفته. تلويزيون شارپ کوچولوی سياه سفيد که به ضرب در قابلمه فيلمهای زندان قصرم ميگيره . مخصوصا پاپيونو که ۳۰۰۰ بار نشون داده.

کتابهای شنبه با جلد های نيلا. حساب.حساب./دينی. هنر./ اجتماعی.اجتماعی.

چرت بعد ازحموم و روسری کوچولوی قرمز که هميشه مال بعد از حمومه. بخار آب از کتری روی علاءالدين.

”ساهپوستان آمريکا“ که به بهانه ی دفاع از حقوق سياها صحنه هايی از بر باد رفته و کلبه ی عموتوم نشون ميده. ”سرخپوستای آمريکا “که همش عکسه و نريشن. ”مثل آباد“ و موسيقی تکرار شونده ی دلگيرش که هنوز هم دلگيره.

عصر زمستون.نون و کره و چايی و مربا و شيکری که هميشه وسط بل و سباستين میريزه زمين و عيش رو منقص ميکنه.

محرم. بدو بدو از اين پنجره برا ديدن اين دسته به اون پنجره برا ديدن دسته ی کوچه پشتی. چراغهای پايه دار که تا بالکن مارم نور بارون ميکنه.

سنج. ارگ. طبل. آمپلی فاير های سياه بزرگ که بهش ميگيم بلندگو و سيمش رو يه آقايی با خودش می آره.

والنتين. سيد اينا. روبيک. آقای ديدگاه. مادر بيتا.

نگاه های کشدار عاشقانه. پچ پچ زنای همسايه پشت سر دختر ای مردم که از صدای نوحه بلند تره.

فردا صبح.قصه های دختر های نوجوون تو راه مدرسه واسه ما نخودی ها از مازيار و فرهاد و علی و ممد که تموم روزهای سال با موتور جلوی دبيرستان شاهد ويراژ ميدن جز اين ۱۰ شب که با بلوزهای کشباف مشکی، سر رفتن زير علم ابهتی پيدا کردن.

شام غريبون و شمع های روشن.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر