سه روزه که تو تهران داره بارون میاد و برا ی آدمی که عاشق بارونه ، عاشق اینه که بارون همه ی موهاشو خیس کنه ، بارون تو عمق پوستش نفوذ کنه ، بدترین مجازات اینه که مریض باشه و نتونه بره بیرون یا متعهد باشه به کاری ، به جایی که نتونه با بی کلگی بره بیرون حتی اگه مریض تر بشه. یا حتی اگه سالم هم باشه نتونه اون جور که می خواد بارون رو حس کنه چون همیشه سالهاست که بین سر و طبیعت فاصله ای هست . و بدتر اینه که خونه اش محصور باشه بین ساختمونهای بلند و خودش که اون پایین پایینه فقط بارون رو از خیسی شیشه باور کنه و ایمان بیاره به صدایی که براش خاطره ی دور لذت هستیه.
سه روزه که تو تهران داره بارون میاد و اسراییلیا یه رهبر فلسطینی رو میکشن و فلسطینی ها تهدید میکنن که انتقام بدتری میگیرن . و حتی آمریکا به اسرائیل تذکر میده که اینقدر بد و بی تربیت نباشه ... و توی آلمان یه یادبود از میکونوس میسازن از لج ایران ، و شهردار تهران هم میگه که حالا که اینطور شد ماهام یه یادبود میسازیم از فروش اسلحه ی شیمیایی توسط آلمان به عراق...سه روزه که تو تهران داره بارون می آد و هنوز معلوم نیست بالاخره تروریسم واقعیت داره یا مذهب و اینکه آیا ملت ها باید تحت پوشش دولتها برچسب بخورن یانه و هنوز معلوم نشده که حکمت جغرافیای تقدیری چیه؟
سه روزه تو تهران داره بارون می آد . و من یاد فرایبورگ میافتم که چه بارونی می اومد توش و 45 دقیقه بعد که به استراسبورگ رسیدیم باز هم چه بارونی می اومد.آسمون یکی بود ،خاک یکی بود .نه سیمی نه سربازی نه باجه ای . تنها ترکیب حروف نام خیابونها که از آلمانی به فرانسه رسیده بود به تو میگفت که وارد یه کشور دیگه شدی ، درست انگار که وارد خاک عراق شی از یه شهرمرزی ، یا خاک افغانستان یا آذر بایجان یا ... انگار که از اون سیم خاردار فرضی بگذری. نه... انگار که از خیلی چیزها بگذری ، عبور کنی وعمق یه مشت خاک رو خوب بفهمی.
مردم ساندویچ پنیر گاز می زدن و زیر بارون می دویدن...انگار نه انگار که یه روز سر این شهر کلی کشت و کشتار شده که معلوم شه مال کدوم دولته.تو اون لحظه درد مشترک فقط بارون بود... عین بارون تهران که سه روزه داره میباره...و من چقدر دوست داشتم روی اون خاک تف کنم ...
سه روزه که تو تهران داره بارون میاد و من سه روز و شب و نصفه شب وب گردی کردم از سر تب، و هر جا صحبت از یه ایده ی تازه بود فحش دیدم و ناسزا ، و عدم تحمل و کلمات رکیک . و مطمئن شدم که جغرافیای تقدیری روی خیلی چیزها موثره یا شایدم عنصر ماهیته که جغرافیا رو تقدیری میکنه و دیگه مطمئن شدم که ما اینقدر قدرتمندیم که میتونیم فضای مجازی روهم به تصور تطهیر به نجاست بکشیم. زنده باد ما. زنده باد تف های ما...
سه روزه که تو تهران بارون می آد و من که آموزش آقای ژان کلود کریر رو( که از باران تهران سخت شگفت زده است) به خاطر تب از دست دادم، تو هر فرصت کوچیکی خاطرات شعبون بی مخ میخونم - خاطرات شعبان جعفری به کوشش هما سرشار - و میخندم به حال ملتی که تو این دایره ی بسته ی مدام تکرار شونده ، سرنوشتش رو ، خیمه شب بازهای چیره دست با شعبان های ساده دل بی اندیشه روی صحنه میارن . و از اضطراب فردا ی نامعلوم وتماشای این همه شعبون توی تلویزیون، توی خیابون ،توی بازار، توی هنر ،توی اینترنت ،سخت میگریم و به نگاه دور تاریخ نویسای آینده غبطه میخورم
سه روزه که تو تهران داره بارون میاد و من میدونم هنوز بهار فصل عاشق شدنه .و تو این گوشه ی پر التهاب نقشه ی جغرافیا که ما یادگرفتیم التهابشو فراموش کنیم، که یادگرفتیم فراموش کنیم تا زنده بمونیم ، من میدونم هنوز هزارتا دو نفر ،برای شوق یه دیدار عجولانه، تو بارون اول ارديبهشت ، دلشون تند تند ميزنه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر