چقدر کوچک بودم
وقتی برای خريدن پفک نمکی
تا بقالی مش تقی هراس تنها رفتن دل کوچکم را می لرزاند.
چقدر کوچک بودم
وقتی شوق اولين ۲۰ آفرين،
اولين باز کردن حساب قرض الحسنه،
مثل قبولی آزمايش رانندگی دل کوچکم را می لرزاند.
چقدر کوچک بودم
وقتی با يک آشتی
خوب خوابيدم و با يک قهر ،
کابوس سر صبح دل کوچکم رامی لرزاند.
من شکايت کردم،
من پا هايم را هزار بار به زمين کوبيدم.
موهای سپيدم را مشت مشت کندم.
در ی بسته شده بود
و من هنوز کوچک بودم.
وشانه ای که شکسته بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر